
روزی از استاد فرهیخته تاریخ ایران پرسیدم چگونه است که سیاستمداران و روشنفکران ایرانی دوره رضاشاه و در رأس آنها مصدق و قوام، که خود شاهد برکشیده شدن نیروی نظامی، حذف نیروهای تکنوکرات و سیاسی و شکلگیری استبداد در دوران رضاشاه بودند، در اندک زمانی بعد، در دوران فرزندش نیز مجبور به تکرار همان تجربه شدند؛ نگارنده پاسخ را در ویژگیهای نهادی ارتش جستجو میکرد، حال آنکه نگاه تیزبین او، علت را در ویژگیهای غیر نهادی و نهادگریز سیاسیون و روشنفکران میدانست، چه آن دو ارتش یکی در شهریور ۱۳۲۰ چون باد گریخت و دیگری در بهمن ۱۳۵۷، چون برف آب شد.
ظاهرا هنوز به بلای نهادگریزی در سیاست در ایران مبتلاییم. یک نمونه آن هم اکنون در منظر نگران میلیونها ایرانی جاریست: با وجودی که همه فعالان، تأثیرگذاران و نظریهپردازان زمان شکلگیری شورای اول (دو دهه پیش) حی و حاضرند، برخی، نظارهگر نگران و برخی دیگر بازیگر جبری همان تکرار هستند. برای ما که تاریخ را، چون تجربه زیسته، به سطح خودآگاهی و رفتار نمیآوریم، یادآوری این نکته بی فایده نیست که آن تجربه چنان در اذهان همه تلخ مانده است که گاهی غارت ۸ ساله موعود گرایان را نیز ما حصل آن ناکامی میدانیم.
طرفه آنکه در افواه و لسان همه از تکرار آن تجربه کابوس وار انذار میدهند، اما در عمل علاجی نمیاندیشند. بزرگان اصلاحات که یکبار با دست کم گرفتن جایگاه سیاسی_اجتماعی شهرداری تهران، تیم مدیریت شهری را در میانه آوردگاه رها کردند تا کار به اینجا کشیده شود. هم اکنون نیز ظاهرا چندان بیمی از "دومینوی تهران" ندارند.
استعفای شهردار محترم شروع این دومینو است، چیزی که نباید اتفاق میافتاد، افتاده است. گامهای بعدی اختلاف در شورا، بیسامانی مدیریت شهری، شهرداری ضعیف، شکست شهردار بعدی و ... است. لازم به تذکر است که این دومینو اینبار در محیطی رخ میدهد که با دو دهه پیش به کلی متفاوت است و تبعات آنان نه تنها برای اصلاح طلبان بلکه برای تهران و ایران نیز جبران پذیر نخواهد بود. تنها خواندن تجربههای تلخ کافی نیست، بزرگان هرچه سریعتر گامی بردارند.